* احساساتم شبیه برهایست که شغالِ واقعیت، گلویش را میدرد. * من به هیچ چیزی تعلق ندارم، به هیچ کسی، به هیچجایی. و هیچ چیزی به من تعلق ندارد و هیچ کسی. و همه چیز شبیه گلهاییست با ریشههایی شناور در آب؛ گلهایی که در هیچ زمینی ریشه ندارند، در هیچ خاکی. و همه چیز در جهانِ من، معلق است. و همه چیز در فاصلهی رهاشدن و افتادن، اتفاق میافتد؛ در فاصلهی یک دلهرهی ابدی. * دلم میخواهد شده برای دقیقهای «باشم»،«قرار بگیرم» و احساساتم شبیه ظرفهای بلورین فرود شبیه ,احساساتم شبیه منبع
درباره این سایت